سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

به نام او

سلام

تا لپ تاپ خاله دستمه از فرصت استفاده کنم و اینجا رو آپ کنم

وای که مردم با این پایان نامه...هر چی اصلاح میکنم دوباره ایراد می گیرن...تموم نمیشه چرا؟؟؟

خسته شدم دیگه...ینی خدایی واس ترم بعد بمونه شرایطم سخت میشه چطو برم دفاع کنم؟ با نی نی؟؟؟

همین الانشم شرایطم خوب نیس...همش میترسم سر جلسه دفاع یهو حالت تهوم گل کنه از وسط جلسه بدو بدو بزنم بیرون...وااااالا !!!

تو این مدت کلیییییییییی اتفاقات جورواجور افتاده و خواهد افتاد واس خودم و دوروبریام...حالا همشو که نمیشه بیان کرد اما بعضیشونو میگم

 

یک اینکه بچم همین دوشنبه هههههه میشه 4 ماهه...تو 4 ماه هم میدونید که مهمترین اتفاق تو دوره جنینی میفته و

اونم اینه که روح تو بدن نوزاد دمیده میشه و زنده میشه و حرکت میکنه همش تکون میخوره و اینا البته بعضیا آرومن زیاد تکون نمیخورن

وای همش منتظر همون لحظم که تکون خوردنشو احساس کنم از 4 ماه به بعد قشنگ صداها رو میشنوه طوری که وقتی دنیا بیاد صداهایی که شنیده براش آشنا میان و واکنش نشون میده

هنوز سونوگرافی نرفتم واسه تعیین جنسیت اما ایشالله تا اواخر اردیبهشت مشخص میشه دختر و پسر بودنش مهم نیس دعا کنید صحت و سلامت باشه بچم

 

دوم اینکه امروز یه اتفاق خیلی خطرآفرین/خطرزا افتاد یعنی خداااااااااااا بهمون رحم کرد

این همسایه بغلی ما مشغول بنایی بود واسه طبقه سومش و در حال جوش دادن آهنا بود حالا دقیق نمیدونم چیکار میکردن

گلخونه مام کنار دیوار همین همسایه س منم تقریبا نزدیک گلخونه تقریبا وسط هال پذیرایی نشسته بودمو مشغول پاک کردن سبزیایی که از باغچه حیاط چیده بودم

همون لحظه رفتم تو آشپزخونه کار داشتم مصطفام این لحظه تو حیاط با آقای جوشکار دیگه ای(جوشکار همسایه نه هااااااااا) مشغول درست کردن در حیاط بودن آخه از وقتی برقیش کردیم کامل بسته نمیشه انگار

در همین حین که تو آشپزخونه بودم یهوووووووو یه صدای خیلی وحشتنکاک مث انفجار بمب از توی گلخونه به گوشم رسید برگشتم "فقط" نگاه کردم همینطور مات و مبهوت 0 0

بله این صدا صدای شکستن شیشه های گلخونه ما توسط پاره آهنی بود که این دسته گل رو بناهای دست و پا چلفتی همسایه به آب دادن

ینی شانس آوردم که اون لحظه تو هال نشسته نبودم وگرنه تیکه های شیشه می رفت تو چشو چالم

از سر ظهر تا حالا منو مصطفی فقط داریم خورده شیشه جمع میکنیم تو تموم هال تو گلخونه تو راهروی زیر پله ها و همینطور روی پله های اول تو آشپزخونه حتی و تو اتاق خواب ها هم شیشه بود آخه اتاقای خوابمون یکیش طرف راست و اون یکی طرف چپ گلخونه هستش

 

سه اینکه دو هفتس که شوهر خواهرشوهرم بنده خدا سکته کرده تو دانشگاه بوده که یهو حالش بهم میخوره و میبرنش بیمارستان الانم واسه آنژیو بردنش مشهد علتش هنوز مشخص نشده از همه شما دوستای خوبم التماس دعا دارم

 

چهار اینکه 23 خرداد یه مراسم کوچیک داریم برای داداشم فقط من موندم که چطووووووور برقصم با این اوضاع جسمیم...مثلا آبجی دومادمااااااااااااااااااا...یه آبجی که بیشتر ندارههههه...باز خوبه عروسیش به این زودیا نیس...

 

شاد شاد شاد بمونید...

 


نوشته شده در شنبه 93/2/13ساعت 11:7 صبح توسط بانو | نظر
نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

فال حافظ