سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام او

سلام

تقریبا نزدیک یه هفتست که هر روز میام خونه مامان

آخه آقاخان تا عید یعنی دو هفته ی آخر سال تا حدودای 5 یا 6 سرکاره

همونجام ناهار میخورن خلاصه تا شب نمیاد خونه

منم که وقتی بود به زور غذا درست میکردم چه برسه الان که تنهام

دیگه این شد که صبحا میخوابمو ظهرهام بنده خدا بابا بعد از سرکارش میاد دنبالم

البته محل کارش به خونه ی ما نزدیکه وگرنه خودم با آژانس میرفتم

وقتایی که تو خونه تنهام هیچی دلم نمیکشه بخورم با اینکه همه چیم هست تو خونه

اما خونه مامان که میرم خوووووووب میخورم هر چند بازم نسبت به قبلنا کمتر میخورم

هر کی منو می بینه میگه چقد لاغر و سیاه و خراب شدی

هنوز از فامیا پدریم هیچ کی نمیدونه عمه ها و عموها و بابزرگ و مامان بزرگم اینا

برعکس خاله ها و داییامو بابا و مامان مامانم همه میدونن

همشونم وقتی شنیدن گفتن خیلی زود بود و اینا

بنده خدا مامان هر روز صبح زنگ میزنه می پرسه چی دلم میکشه که درست کنه واسه ناهار

دیروز که لازانیا درست کرد همون غذایی که عاشقشم

یه حرفی یه جایی شنیدم که آدم هر جام که بره آخر سر باز برمی گرده به آغوش گرم خانوادش

واقعا درسته حتی منی که ازدواج کردم بازم خونه ی پدریم احساس بهتری دارم

محبت پدر و مادر بدون هیچی منتی ه بیایم قدرشونو بیشتر از قبل بدونیم

صورتی باشید...






نوشته شده در چهارشنبه 92/12/21ساعت 4:56 عصر توسط بانو | نظر
نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

فال حافظ