سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام او که زندگی از او رنگ می گیرد

سلام

* * *

خبرررررررر دارم داااااااغ داااااااااااااااااااغ براتون

ایفای چطوری بگم حالاااااا؟

خخخخخخخخب چیزه عععععع چیزه ای بابااااااااا

ریحااااااااان بیا بوگوووووووووووووو نمیتونم خو

خودتون حدس بزنید به من چه اصن...دههههکی

وایسا راهنمایی کنم...نه دیگه اگه راهنمایی کنم میفهمید خو

 


نوشته شده در یکشنبه 92/12/4ساعت 1:10 عصر توسط بانو | نظر
نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

به نام او که زندگی از او رنگ می گیرد

سلام

* * *

آدم وقتی بی سیستم باشه بی برنامست تو هوا معلقه اصلا نمیدونم چی بنویسم اینجا

وای وای وای یه گندی زدم یه نقشه ی شومی کشیدم که گند زدم به همه چی

بیخیال هیچی ازش نگم بهتره اما خیلی بد شد خیلی

* * *

آخه دوختور جان من بیام اینجا از مادرشوور چی بگم خو؟!

بنده خدا رابطش خوبه باهام زیاد صمیمی نیستم کلا با مادرشوور و خواهرشوورام اما رابطمم بد نیست باهاشون

خوبن همشون خدا رو شکررررر

هفته ی پیش روز چهارشنبه جلسه ی فامیلی-خانوادگی(خانواده ی شوهر) خونه ی ما بود اوع نه ببخشید

روز پنج شنبه بود آخه معمولا ما روزهای چهارشنبه ی خونه ی مادرشوهرم برنامه داریم

این جلساتم معمولا کسی غذا درست نمیکنه اما من به آقاخان گفتم هر زمان که جلسه خونه ی ما افتاد من خودم غذا درست میکنم

آخه غذاهای بیرونو قبول ندارم بدم میاد از فست فود بیرون از غذای آماده و کنسروی و اینجور چیزا

خلاصه ایشونم از خدا خواسته خانواده شو دعوت میکنه البته دختر دائیشم همون معرفمونم قاطی ه جلساتشونه

میخواستم چند مدل غذا درست کنم اما گفتم ولش کن زیادم خودمو به زحمت نندازم بهتره بعد عادت میکننبلبلبلو

تعدادشونم زیاده خو 20 نفرن خوبم میخورن منم که بیش از 5 نفر مهمونی ندادم تا حالا

از آقامون پرسیدم چی درست کنم گفت قورمه سبزی گفتم باشه بهتر مرغو اینا که سخت تره زمان بیشتری می بره

خلاصه اینکه اولش که خیلی استرس داشتم همش میترسیدم نکنه برنجام شفته شه و خورشتم گوشتاش خام بمونه و کلا جا نیفته تا وقتی بیان

قابلمه ی چدن بزرگمو جناب همسرخان روز اربعین بود فک کنم که رفته بود حلیم بگیره گمش کرد با یه قابلمه چدن دیگه عوض شده بوده حیف شد

کیک شکلاتی هم درست کردم به علاوه ی معجون(موز و شیر و عسلو کنجد و نارگیلو اینا)

همگی خوششون اومده بود برنجام واقعا عالی درومده بود هزار تا آیه الکرسی خوندم بالا سرشون

خوشتامم مادرشوهر و خواهرشوهر بزرگک گفتن چه خوب جا افتاده و خوشمزه شده و کلی تعریف دیگه

دیگه استرس ندارم واسه مهمونی های آتی...یه غذامم تبدیل میشه بعدها به چند مدل...بنازم به این اعتماد به نفسشوخی

دیگه خلاصه هر جور که بود با خوبی و خوشی این مهمونی به پایان رسید.

* * *

شب یکشنبه مصادف با میلاد حضرت رسول (ص) واسه داداشم رفتیم خواستگاری همه میدونید که دو سال ازم کوچیکتره

اولش که بابا اصلا راضی نمیشد که بریم میگفت برم چی بگم بگم پسرم شغلو کار نداره دختر میدین بهش؟؟؟شرمنده

دیگه دلو زدیم به دریا و رفتیمو از قضا اونام قبول کردن گفتن خدا بزرگه واسه کار خیر پا پیش بزاریم کارم درست میشه

عروس خانوم همسن داداشمه پدر نداره مثل همسر بنده، کارشناسی حقوق میخونه مادرشونم همکار بابامه

طی تحقیقاتی که انجام دادیم بسیار خانواده ی محترم و با ایمان و با شخصیت و با فرهنگی هستن

داداش خان بنده هم ماشین داره خونه هم طبقه ی بالا بابا به همین نیت داره می سازه

اماااااااااا مشکل اصلی و بسیار مهم همون کاره که هنوز گیر نیومده

بچه ها ازتون میخوام عاجزانه که واسه این دو تا جوون دعا کنید و از خدا بخواید هر چه سریع تر کار براش پیدا شه

الهیییییییییییییییییی آمییییییییییییییییییییین

* * *

یکی بیاد بهم بگه چیکار کنم نوشته هام از حالت کجو کوله بودن درآد؟؟؟

فک کردم از قالبه اما چند تا قالب عوض کردم درست نشد؟میخوام وسط باشه مطالبم و بالای صفحه و شکلیل و زیبا

چیکار کنم اساتید فن بیاین کمک خووووووووووووووو...

عاشق باشید...


نوشته شده در پنج شنبه 92/11/3ساعت 6:29 عصر توسط بانو | نظر
نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

فال حافظ